جغرافیا… خاطرات20 شهریور, 1401 [خاطره محمد گلی جان از موکب] اینقدر جغرافی را تجربه کرده ام که بدانم فاصله بندر تا تهران چقدر زیاد است و علی این همه راه را به عشق موکب به تهران سفر کرد. بندرعباستهرانجغرافیادمسوز
راهی که کشتی نجات اباعبدالله در مسیر آن بادبان بجنباند… خاطرات20 شهریور, 1401 [خاطره محمد گلی جان از موکب] دلمان سوخت که دیر رسیدیم و موکبِ نزدیکِ مسجد میدان فاطمی دیگر جمع کرده … ادامه خواندن
یا علی (ع) گفتیم و عشق آغاز شد… خاطرات18 مرداد, 1401 هوالحق به نام خالقی که مخلوقش گرد آورنده ی انسانیت است. چند روزی به اربعین سال 95 مانده بود، رفقا … ادامه خواندن
رفت، بدون اینکه بداند چقدر خیالم را راحت کرده است… خاطرات20 شهریور, 1401 “خاطره مصطفی جان از موکب” اذان مغرب را گفته بودند و امشب آخرین شب موکبِ اباالاحرار بود. قاعده این است، … ادامه خواندن
امروز دلم دارد آتش میگیرد ای پدر آزادگان خاطرات20 شهریور, 1401 [خاطره محمد گلی جان از موکب] یک خانمی از کنار موکب گذر کردند. کمی با عجله. چند قدم رفتند و … ادامه خواندن